شوق دیدار تو جانا من و مدهوش کند
بی گمان طفل دلم حرف تو را گوش کند
ساقی ام باشی و با تُنگ بلوری در دست
لب من وز لب تو شهد و شکر نوش کند
شب به بستر روم و رویتِ روی ات بکنم
بی درنگ جسم تو را تنگ به آغوش کند
نور مهتاب بتابد دل خلوتگه ما
سایهها پیکر تو یکسره تن پوش کند
عالم وهم و خیال چون بغلم خوابیدی
تکه ابری شفق ماه تو خاموش کند
ناخدا هست "کیان" تا که سوار کشتی عشق
ساحل فورقت هجران و فراموش کند
کیان تبریزی
دوم فروردین 99